وب سایت عمارها

این وبسایت در جهت ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و مبارزه با جنگ نرم دشمن راه اندازی شده است

وب سایت عمارها

این وبسایت در جهت ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و مبارزه با جنگ نرم دشمن راه اندازی شده است

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
اگر بخواهیم بین فرماندهان و سربازان دو کشور ایران و عراق مقایسه‌ای بعمل آوریم، باید اول فرمانده کل نیروهای مسلح دو کشور را با هم مقایسه کنیم، هر چند مقایسه شخصیت پیامبرگونه و ملکوتی حضرت امام (ره) با موجود حیوان صفتی مثل صدام، گناه بزرگی است ولی برای انتقال ارزشهای جاویدان دفاع مقدس ناچار به این کار هستیم. کما اینکه مقایسه فرماندهان و رزمندگان ما با فرماندهان و سربازان عراقی کار ناصوابی است.
امام خمینی (ره) در یک نگاه
نام مبارک ایشان روح الله مصطفوی خمینی، معروف به روح الله موسوی خمینی است.پدر بزرگ حضرت امام (ره) سیداحمد در نجف و کربلا در حال تحصیل علوم دینی بودند که با یکی از اهالی فرفهان خمین آشنا می شوند.
سید احمد به دعوت ایشان به خمین می‌آیند و با دختر وی ازدواج می‌کنند. حاصل این ازدواج سه فرزند دختر و یک فرزند پسر به نام آقا مصطفی پدر بزرگوار حضرت امام (ره) است. سید احمد در سال 1285 یا اوایل 1286 هجری قمری در خمین وفات می‌کنند و طبق وصیتشان پیکرش را به شهر مقدس کربلا منتقل و در آنجا به خاک می‌سپارند.
آقا مصطفی پدر بزرگوار حضرت امام (ره) آموزش علوم دینی را در حوزه‌های علمیه خمین، اصفهان شروع می‌کنند و در حوزه نجف اشرف به درجه اجتهاد می‌رسند.
به دلیل مبارزات زیادی که ایشان با حاکمان ظالم و خان‌های خمین و اراک داشتند و مانع از ظلم آنها به مردم می‌شدند، سرانجام در سن 42 سالگی در سال 1320 هجری قمری در راه خمین به اراک توسط دو نفر از مزدوران عنصر السلطان، والی عراق عجم یا اراک کنونی، به شهادت میرسند و طبق وصیتشان پیکر ایشان نیز به شهر مقدس نجف منتقل و در آنجا به خاک سپرده می‌شود.
مادر حضرت امام (ره) با همراهی تعدادی از اقوام برای خونخواهی پدر ایشان به تهران می‌آیند و در این راه با استقامت و پایداری فراوان، وزیر دربار و محمد علی میرزا، ولیعهد مظفرالدین شاه و دیگر مسئولین آن زمان را وادار به اعدام قاتل همسر خود می‌کنند. در این زمان حضرت امام (ره) دوران طفولیت را می‌گذراند و در آغاز زندگی با طعم یتیمی و واژه‌ی شهادت آشنا می‌شود.
میلاد مبارک حضرت امام (ره) در روز 20 جمادی الثانی 1320 هجری قمری برابر با اول مهر 1281 هجری شمسی و مصادف با سالروز میلاد مقدس حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیه) دختر پیامبر گرامی اسلام است. ایشان تحصیلات خود را از مکتب خانه خمین شروع و در شهرهای اراک، اصفهان، قم و نجف ادامه میدهند و به درجه اجتهاد می‌رسند و مرجعیت جهان تشیع را عهده‌دار می‌شوند.
ظلم ستیزی، دفاع از مظلوم و جنگ با دشمنان دین خدا ، مانند میراثی است که از گذشتگانش به او رسیده. حضرت امام (ره) در راهی که خداوند برایش مقرر کرده است از هیچ چیز نمی‌ترسد، از ایران به ترکیه از ترکیه به عراق، از عراق به فرانسه تبعید می‌شود. فرزندش را به شهادت می‌رسانند و سختی‌های طاقت فرسایی را متحمل می‌شود، ولی این سختی‌ها کمترین خللی در اراده ی الهی این رهبر فرزانه ایجاد نمی‌کند.
این شخصیت روحانی با رهبری و به پیروزی رساندن انقلاب اسلامی مردم ایران و بیرون کردن شاه و آمریکائی‌ها، زمینه‌ساز حکومت منجی بشریت، حضرت مهدی (عج) می‌شود.
وقتی خداوند به حضرت موسی (ع) ابلاغ کرد به طرف فرعون حرکت کن و او را به دین خدا دعوت نما و اگر او دین خدا را قبول نکرد با او به مبارزه بپرداز. حضرت موسی (ع) با اینکه پیامبر خدا بود و مستقیم با خداوند متعال صحبت می‌کرد، از خداوند خواست که برادرش هارون را هم در این مأموریت به کمک او بفرستد.
ولی حضرت امام (ره)یکه و تنها در مقابل فرعون ایران و فرعون دنیا ایستادند و با دست خالی بر شاه و آمریکا پیروز شدند.
آیا شأن و شخصیت ایشان بالاتر از برخی پیامبران نیست؟
یکی از پیش بینی‌های الهی حضرت امام (ره) فرمان تشکیل بسیج در نه ماه و بیست و دو روز قبل از شروع جنگ بود، که نشان از ارتباط آن حضرت با عوامل ما فوق طبیعت است.
در اینجا شاید ذکر دو خاطره از فرماندهان سپاه و ارتش‌وچندجمله، کمی از آن اسرار نهفته در این شخصیت عرفانی را روشن نماید.
سردار سرلشگر پاسدار سید رحیم صفوی فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی:
در دوم بهمن 1364 برای ارائه توضیحات در خصوص عملیات والفجر 8 خدمت حضرت امام (ره) رسیدیم. برای عبور چند هزار نفر از رزمندگان از رودخانه اروند، با توجه به اینکه رودخانه خروشانی بود و جزر و مد داشت، نگرانی داشتیم. البته (تجربه‌ی) عملیات‌های قبل مثل بدر و خیبر را داشتیم. اگر ما این چند هزار نفر را از این رودخانه عبور بدهیم، چه خواهد شد و ...
آن بزرگوار با آن حال (شاید بیماری حضرت امام (ره)) حدود نیم ساعت از روی نقشه با دقت توضیحات ما را ملاحظه فرمودند و نگرانی ما را هم متوجه شدند.
سپس فرمودند: «شما به خدا اعتماد داشته باشید، اصلاً فرمانده کل قوا خداست، همان خدایی که به شما مأموریت داده که نماز بخوانید، همان خدایی که به شما امر کرد. دفاع بکنید؛ بروید و مطمئن باشید که پیروزید.»
این عملیات یکی از موفق‌ترین حملات برون مرزی رزمندگان اسلام می باشد که حاصل آن آزاد سازی شهر بندری فاو در عراق بود و طرح آن امروزه در دانشگاه‌های معتبر نظامی دنیا تدریس می‌شود.
امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی جانشین سابق ریاست ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح:
قبل از عملیات فتح المبین دشمن پیشدستی کرد و حمله‌‌ای را آغاز کرد که تمام محاسبات و نقشه‌های ما را برای این عملیات از بین برد. فرماندهان سپاه و ارتش در قرارگاه کربلا تصمیم گرفتند از حضرت امام (ره) در این زمینه کمک بگیرند.
یکی از خلبانان نیروی هوایی به نام حق شناس، که بعدها به شهادت رسید، اعلام آمادگی کرد که هر کدام از ما (من یا برادر محسن رضایی فرماندهی وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) در کابین عقب هواپیمای شکاری F5 قراربگیریم، ایشان ما را به تهران برساند و پس از کسب تکلیف از حضرت امام (ره) دوباره به جنوب بر ‌گرداند. قرار شد آقای محسن رضایی این کار را انجام دهند، با مسئولیت خودشان به هواپیمای شکاری سوار شدند و به تهران پرواز کردند.
پس از دو ساعت که از تهران برگشتند، در حالیکه چهره شادابی داشتند، اینگونه گفتند: «حضرت امام (ره) وضعیت سخت ما را گوش نمودند و تبسمی کردند و فرمودند: «هیچ نگران نباشید و همچنان هم باید مصمم باشید که عملیاتتان را انجام بدهید.»
درخواست کردم استخاره کنند، فرمودند: «استخاره لازم نیست ولی اگر مایلید که از قرآن هم قوت قلب بگیرید به نیت طلب خیر، قرآن را باز کنید و خداوند قلبتان را قوی می‌‌‌کند و حتماً موفقید، انشاء‌الله»
قرآن را باز کردیم به لطف خداوند متعال سوره مبارکه فتح آمد و این برای ما خیلی پرمعنا بود یکی از برادران آیات سوره فتح را با صوت خوشی خواندند و همه اشک شوق ریختیم.»
در این عملیات صدها کیلومتر مربع از خاک ایران از اشغال ارتش عراق خارج شد، را دار و سایت 5 و 4 که نقش مهمی در رهگیری و کنترل منطقه داشت،‌ به دست رزمندگان اسلام افتاد و مثل همیشه صدام بدقولی کرد. او قبل از آزاد سازی این سایت‌ها گفته بود: «اگر ایرانی‌ها این سایت‌ها را آزاد کنند کلید بصره را به آنها خواهم داد.» 

عبادات

- امام مدت 15 سال هر شب زیارت حضرت علی (ع) در نجف اشرف می‌رفتند
- در سخت‌ترین شرایط او حاضر به ترک نماز شب نشد. حتی در آخرین ساعات عمر خود که در بیمارستان بستری بود
- در ماه چند نوبت قرآن را ختم می‌کردندو...

ساده‌زیستی
امام در طول زندگی خود مستأجر بودند. ایشان در حالیکه رهبر ایران بودند در یک خانه اجاره ایی که 120 متر مربع مساحت آن بود و 70 متر مربع ساختمان داشت زندگی می‌کردند. ایشان این خانه را از آقای سید حسن حسینی داماد آقای جمارانی اجاره کرده بودند.

مهربانی
یک مسلمان عرب تبار از آمریکا در نامه‌ایی برای حضرت امام (ره) نوشته بود: من با توهین به شما مرتکب گناهی بزرگ شده‌ام و این گناه به صورت کابوسی وحشتناک، همواره آزارم می‌دهد. امام در جواب نامه ایشان فرمودند: «ایشان را بخشیدم».

تحصیل و تهذیب
امام بارها به طلاب می‌فرمودند: «اگر یک قدم برای تحصیل علم بر می‌دارید، باید دو قدم در راه تهذیب نفس بردارید».

صدام که بود؟
نام مادرش (صحبه) و این تنها چیزی است که ا زگذشته او مشخص است. صحبه دختری روستایی بود که مجبور بود برای تأمین مخارج زندگی خود و خانواده‌اش فراورده‌های‌شیردامهایشان را را از روستا به شهر آورد و به فروش رساند.
در یکی از این آمد و رفت‌ها با یک تاجر یهودی برخورد می‌‌‌کند.
تاجر یهودی شیفته او می‌شود و صحبه در قبال دریافت پولی خود را در اختیار تاجر یهودی قرار می‌دهد. ارتباط آنها سه ماه ادامه پیدا می‌‌‌کند تا اینکه صحبه ناخواسته حامله می‌شود.
او خیلی تلاش می‌‌‌کند تا این جنین را که جز آبروریزی برای او و خانواده‌اش ثمری ندارد، سقط کند ولی موفق نمی‌شود.
پدربزرگ صدام (طلفاح) وقتی از این موضوع باخبر می‌شود بر عکس عرب‌های متعصب آن روز که بی‌درنگ در برخورد با چنین فضاحتی اقدام به کشتن دختر می‌کردند، صحبه را به عقد مردی عقب مانده ذهنی به نام حسین درمی‌آورد.
مدتی بعد حسین را می‌کشد تا از رسوایی ارتباط نامشروع دخترش و حاملگی حاصل از آن جلوگیری کند. از هویت پدر صدام هیچ کس اطلاع بیشتر از این ندارد که او یک تاجر یهودی بوده است.  در سال 1963 میلادی وقتی حزب بعث به رهبری احمد حسن البکر با سرنگونی حکومت عبدالکریم قاسم در عراق به حکومت رسید، صدام بی درنگ از مصر به عراق برگشت، او با بازگشت بعثی‌ها به قدرت، به عنوان معاون شورای فرماندهی انقلاب در زندان مخوف «قصرالنهایه» مستقر و فجیع‌ترین جنایتها و شکنجه‌ها را مرتکب شد.
انداختن مخالفین در حوضچه‌های اسید، سوزاندن و آتش زدن زنده زنده‌ی مخالفین از اقدامات وحشیانه او بود.
صدام‌در راه به قدرت رسیدن نه تنها با مخالفین خود اینگونه برخورد می‌کرد بلکه با دوستان و همکاران خود نیز رفتاری وحشیانه داشت، او حتی در این راه به رئیس جمهور عراق، «حسن البکر» که عضو حزب بعث بود نیز رحم نکرد و با مسموم نمودن، او را به قتل رساند و با کشتن صدها نفر از همکاران خود که، احساس می‌کرد شاید در حکومت بر عراق رقیب او باشند وحشتناک‌ترین و مخوف‌ترین حکومت دیکتاتوری را در دوران معاصر پایه‌ریزی کرد. حکومتی که در آن شأن و منزلت انسانی کوچکترین ارزشی نداشت.
دو نمونه از جنایات بی‌شمار صدام که به صورت فیلم باقی مانده است:
- مردی اعتراف نمی‌کند، کودک 2 یا 3 ساله او را جلوی سگهای‌هار می‌اندازند، سگها در مقابل چشمان پدر، پیکر کودک را تکه تکه می‌کنند و می‌خورند.
- ریختن بنزین بر روی تعدادی کودک و سوزاندن آنها در مقابل چشمان والدین آنها.
- صدام را می شود با دیکتاتورها و حاکمان سفاکی مثل چنگیزخان مغول و هیتلر مقایسه کرد. او حکومت مخوفی بر اساس ظلم ، ستم ، تجاوز ، کشتار زندانها و شکنجه گاههای زیادی بنا کرده بود . سالهای حکومت او پر از اعدامهای دسته جمعی ، آواره گی هزاران نفر از شیعیان و کردها و جنایات دیگر بود .صدام در این راه به همکاران نزدیک خود از جمله « عدنان خیرالله» وزیر جنگ وقت عراق و « ماهر عبدالرشید» فرمانده وقت سپاه سوم عراق و ده ها تن از فرماندهان ارتش عراق و حتی دو تن از دامادهایش نیز رحم نکرد و به شکلهای گوناگون دستور قتل آنها را صادر کرد.

خصوصیات فرماندهان ایران
شهید دکتر مصطفی چمران وزیر دفاع جمهوری اسلامی ایران و نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی:
در حالی در سال 1336 خورشیدی در رشته الکترومکانیک از دانشکده فنی تهران فارغ التحصیل شد که در تمام دوران تحصیل شاگرد اول بود.
یکسال بعد با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به آمریکا اعزام شد و با تحقیقات علمی مهمی که داشت در جمع معروف‌ترین دانشمندان جهان عصر خود، در کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه آمریکا (برکلی) با ممتازترین درجه‌ی علمی موفق به اخذ دکتری الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید. با موقعیت ممتازی که او در جامعه‌ی علمی آمریکا داشت، هر زندگی که اراده می‌کرد برایش فراهم می‌کردند. ولی او با بی‌اهمیت دانستن زرق و برق ظاهری زندگی جامعه آمریکایی به مصر رفت ودر دو سا ل سخت‌ترین آموزش‌های چریکی و پارتیزانی را آموخت. بعد به لبنان رفت و با کمک امام موسی صدر که یک روحانی ایرانی بود، جنبش حرکت محرومین و بخش نظامی آن سازمان (امل) را تأسیس کرد و در راه دفاع از شیعیان بی‌پناه لبنان در برابر اشغالگران اسرائیلی حماسه‌های زیادی آفرید.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ایران مراجعه کرد و حضرت امام(ره) او را به سمت وزیر دفاع منصوب کرد. مردم تهران در اولین دوره ی مجلس شورای اسلامی او را به نمایندگی خود انتخاب کردند. وقتی اشغالگران عراقی تا 37 کیلومتری اهواز رسیده بودند او با کسب اجازه از حضرت امام (ره) همراه رهبرمعظم انقلاب که در آن زمان نماینده حضرت امام (ره) در شورای عالی دفاع و نماینده مردم تهران درمجلس شورای اسلامی بود، به جبهه‌های جنوب شتافتندو با به دست گرفتن تفنگ به نبرد رویارو با دشمن پرداختند. در طول تاریخ، هیچ وزیر دفاع یا نماینده‌ی مجلس را سراغ نداریم که شخصاً اسلحه به دست بگیرند و با دشمن بجنگند. شهید چمران در 31 خرداد 1360 در جبهه دهلاویه به شهادت رسید.
روزی که جنگ نابرابر عراق و متحدانش علیه ایران شروع شد فرماندهان و در اصطلاح بین المللی، ژنرال‌هایی که فرماندهی و هدایت بزرگترین جنگ، بعد از جنگ دوم جهانی را به عهده گرفتند کمتر از 25 سال داشتند. جوانانی که نه دانشکده ی افسری رفته بودند و نه آموزش‌های کلاسیک نظامی را در دانشگاه‌های نظامی خارج از کشور دیده بودند. آنها با استفاده از نبوغ و تفکری که در درجه‌ی اول رضایت خداوند را ملاک می‌دانست، دست به کارهای بزرگ و غیر قابل تصوری زدند که باور آن برای انسان‌هایی که تفکر مادی دارند
محال است.

سردار سرلشکر پاسدار شهید محمود کاوه
شاید جوانترین این فرماندهان شهیدکاوه باشد. او پس از ورود به سپاه مشهد، فعالیت در بخش آموزش نظامی و حضور د رجبهه‌های جنوب و غرب کشور، در آزادسازی بوکان از دست ضد انقلاب فرمانده یک گروه 12 نفره بود. بعد به فرماندهی عملیات سپاه سقز منصوب شد و در مدت 24 ساعت عملیاتی را طرح ریزی و در منطقه‌ی مرزی بطام جاده 45 کیلومتری را از اشغال دشمن آزاد کرد.
مدتی بعد در خرداد 1362 با تشکیل تیپ ویژه‌ی شهدا فرمانده این تیپ شد، در حالی که بیشتر از 22 سال نداشت.
بعدها این یگان به لشکر ویژه‌ی شهدا ارتقاء و شهید کاوه در سمت فرماندهی این لشکر ، چند عملیات موفقیت آمیز را رهبری و در دهم شهریور 1365 در سن 25 سالگی بر روی قله 259 حاج عمران بر اثر ترکش گلوله توپ دشمن به شهادت رسید.

سردار سرلشکر پاسدار شهید حسن باقری
وقتی چهار عملیات منظم ارتش جمهوری اسلامی ایران در اول جنگ برای بیرون راندن دشمن از خاک کشور به شکست انجامید فرماندهان ارتش راخیلی ناراحت و عصبانی کرد. جنگ برای مدت کوتاهی به بن بست رسید. سردار سرلشکر پاسدار شهید حسن باقری، دانشجوی رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران که در آن موقع 25 سال داشت با تأسیس واحد اطلاعات و عملیات سپاه، واحدی که بعدها نبض جنگ را به دست گرفت و با ارائه راهبرد ورود نیروهای مردمی به جنگ، شاه کار بزرگی را انجام داد. این نظریه‌ی او دراولین عملیات بزرگ ایران به نام ثامن الائمه (ع) معجزه کرد. ادغام ارتش ایران و نیروهای مردمی باعث شد ارتش عراق کیلومترها از خاک ایران عقب نشینی کند.
در عملیات بعدی که طریق القدس نام داشت ایران توانست با بهره‌گیری از این راهبرد و با استفاده از نیروهای مردمی که به سلاح‌های سبک مجهز شده بودند، شکستهای جبران ناپذیری به ارتش عراق وارد کند. گرفتن 000/15 اسیر از عراقی‌ها یکی از نتایج آن بود.
نقطه اوج راهبرد شهید باقری در عملیات الی بیت المقدس بود. وقتی فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی ایران و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با آماده کردن 40 هزار نیروی جنگی در نهم اردیبهشت 1361این عملیات را آغاز کردند، صاحب نظران نظامی دنیا هیچگاه فکر نمی‌‌کردند با مدیریت و فرماندهی ایرانی این عملیات در 23 روز با پیروزی مطلق ایران و فتح خرمشهر به پایان برسد.
قدرت نمایی ایران در این نبرد خیره کننده بود. رزمندگان اسلام دراین نبرد تاریخی 000/16 سرباز اشغالگر را کشتند و 000/19 نفرشان را به اسارت گرفتند.
شهید باقری در سال 1361 وقتی برای شناسایی و آماده سازی عملیات بعدی در منطقه عملیاتی فکه حضور داشت، در سنگر دیده‌بانی مورد هدف گلوله خمپاره عراقی‌ها قرار گرفت و در سن 27 سالگی در حالی که معاون فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود، به شهادت رسید.
او مانندتمام فرماندهان ایرانی از روزی که وارد جنگ شد از جبهه جدا نشد، فقط پنج روز ، آن هم برای ازدواج از جنگ جدا شد.

سردار سرلشکر پاسدار محمد ابراهیم همت

شهید همت معلم فراری دبستان یکی از روستاهای اصفهان بود که به دلیل فعالیت‌های انقلابی از سوی حکومت شاه تحت تعقیب بود.
با شروع جنگ او تدریس را رها می‌‌‌کند و وارد جنگ می‌شود. در عملیات فتح المبین مسئولیت قسمتی از عملیات به او واگذار می‌شود که با موفقیت انجام می‌گردد. او به همراه جاوید الاثر سردار سرلشکر پاسدار محمد متوسلیان ، تیپ 27 محمد رسول الله (ص) را تشکیل میدهند و پس از اسارت متوسلیان در لبنان به فرماندهی این تیپ که بعداً تبدیل به لشکر می‌شود، می‌رسد و تا زمان شهادتش که در سن 28 سالگی در 24 اسفند 1362 درجزیره مجنون اتفاق می‌افتد در سمت فرماندهی این لشکر به نبرد با دشمن ادامه می‌دهد. او بر خلاف ژنرال‌های کشورهای دیگر به رزمندگان لشکرش عشق می‌ورزد و می‌گوید: «من خاک پای بسیجی‌ها هم نمی‌شوم. ای کاش من یک بسیجی بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمی‌شدم.»

سردار سرلشکر پاسدار مهندس مهدی باکری
در شروع جنگ او در حدود 26 سال دارد. همزمان با خدمت در سپاه ارومیه شهردار ارومیه نیز می‌شود. با شروع جنگ ازدواج می‌‌‌کند و اسلحه کمری‌اش را مهریه‌ی همسرش می‌‌‌کند. پس از ورود به جنگ به عنوان معاون تیپ نجف اشرف در عملیات فتح المبین شرکت می‌‌‌کند. پس از مدتی خدمت در جبهه‌ها و موفقیت در کارهایش به فرماندهی لشکر 31 عاشورا منصوب می‌شود. در پنج عملیات بزرگ به عنوان فرمانده لشکر به نبرد با دشمن می‌پردازد تا در عملیات خیبر برادرش، سردار شهید حمید باکری ، معاون او به شهادت می‌رسد و جنازه اش به همراه جنازه تعدادی از رزمندگان در میان آبهای جزیره ی مجنون می‌ماند. او هیچگاه اجازه نمی‌دهد جنازه برادرش را به ایران بیاورند و بقیه جنازه‌ها درجزیره مجنون بماند. سرانجام در عملیات بدر در شرق رودخانه دجله در 25 بهمن 1363 بر اثر اصابت تیر مستقیم مجروح می‌شود و در راه بازگشت به ایران برای مداوا ، قایق حامل او مورد اصابت گلوله‌ی توپ قرار می‌گیرد و جنازه او نیز مانند برادرش حمید هیچگاه پیدا نمی‌شود.

امیر سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی
روح بلند شهید بابایی ورود به دانشکده‌ی خلبانی را به تحصیل در رشته‌ی پزشکی ترجیج می‌دهد. زندگی در آمریکا او را از راه راستی که در پیش گرفته منحرف نمی‌کند. شبی در دانشکده ی محل آموزش، فرمانده‌ی آمریکایی با صحنه عجیبی رو‌به‌رو می‌شود.یکی از دانشجویان خلبانی در محوطه‌ی دانشکده در ساعاتی که همه در حال استراحت هستند، در حال دویدن و ورزش هست. به او نزدیک می‌شود و علت را می‌پرسد، شهید بابایی جواب می‌دهد: «در حالیکه در رختخواب خوابیده بودم احساس کردم شیطان می‌خواهد مرا وسوسه و وادار به گناه کند برای همین از استراحت منصرف شدم و به ورزش پرداختم.»
درسال 1360 با درجه‌ی سرهنگ دومی به فرماندهی پایگاه هشتم شکاری اصفهان منصوب می‌شود.
دو سال بعد بر اثر رشادت‌ها و ابراز لیاقت به درجه سرهنگ تمامی میرسد و معاون عملیات فرماندهی نیروی هوایی می‌شود. سرانجام در مردادماه 1366 در حالیکه چند ماه قبل به درجه سرتیپی مفتخر شده است هواپیمای او در یک عملیات برون مرزی در خاک عراق مورد اصابت قرار می‌گیرد و د رروز عید قربان به وعده‌ی خود عمل می‌‌‌کند. او که با اصرار زیاد دوستان و همرزمانش برای انجام مناسک حج رو‌به‌رو بود، به آنها قول داد که در روز عید قربان خود را به آنها برساند و در همان روز هم شهید شد. افتخارش این بود که نوکر بسیجی‌هاست.
اسطوره‌‌هایی مانند شهید بابایی که پرچم‌های افتخار این کشورند در ارتش و سپاه بسیارند. انسان‌هایی که در حین برخورداری از لطیف‌ترین احساسات بشری، صاعقه وار ظلم و ستم را محو می‌کنند. یکی از همرزمان این شهید در یک عملیات هوایی برون مرزی مأموریت می‌یابد پلی را در خاک عراق منهدم سازد. وقتی بالای پل می‌رسد مشاهده می‌‌‌کند، چوپانی با گوسفندانش از روی پل عبور می‌کنند. دوری در آسمان عراق می‌زند تا چوپان و گله‌اش از روی پل دور شوند که در این حین هواپیمای او مورد اصابت قرار گرفته و خودش نیز اسیر می‌شود.

امیر سپهبدشهید علی صیاد شیرازی

نام این جوان را به خاطر بسپارید ... روزی فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران می‌شود! سیزده سال قبل از اینکه شهید علی صیاد شیرازی به فرماندهی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران برسد، تیمسار یوسفی فرمانده لشکر تبریز این جملات را در میان همرزمان او گفت. آن موقع شهید صیاد شیرازی یک افسر جزء‌ بود.
وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد، علی احساس کرد از زندان آزاد شده. او حالاتمام وجودش را وقف اهداف انقلاب کرده بود. اگر روزهایی را در آمریکا صرف دفاع از دین اسلام و مذهب درخشان شیعه می کرد، حالا با تمام وجود در راه اعتلای آن مذهب تلاش داشت، در نگهبانی‌های شبانه به جوانان انقلابی کمک می‌کردو روزها به آموزش نظامی آنها همت می‌گماشت. وقتی جنگ شروع شد یک ثانیه تردید به خود نداد و تا روز آخر جنگ در متن جنگ حضور داشت.
در آخرین روزهای جنگ که دشمنان مردم ایران بر اساس یک محاسبه‌ی غلط، اشتباه خود را دوباره تکرار کردند و با به میدان فرستادن منافقین قصد تصرف ایران را داشتند!! این شهید بزرگوار با همکاری فرماندهان دیگر، عملیات مرصاد را طراحی کردند و با به دام انداختن دشمنان کشور، هزاران نفر از آنان را نابود کردند تا فرزندان ایران با خاطری آسوده در راه آبادانی و پیشرفت آن تلاش کنند. بدون هیچ مزاحمی.

فرماندهان جوان ایرانی شجاعانه در برابر حملات متجاوزین ایستادند و کمترین امتیاز را به اشغالگران ندادند. اما برعکس؛ فرماندهان عراقی که دوره‌های زیاد فرماندهی و آموزش‌های کلاسیک را در دانشگاه‌های جنگ کشورهای اروپایی و آمریکایی طی کرده بودند، از جنگیدن با افرادیکه هم سن فرزندان آنها بودن درمی‌ماندند.از جمله این فرماندهان :

ژنرال هشام صباح الفخری
او یکی ازاین فرماندهان است. مدتی فرمانده لشکر دهم عراق بود و سپس فرمانده سپاه چهارم عراق شد و زمانی هم معاون رئیس ستاد ارتش عراق بود. این افسر ارتش عراق دیوانه‌وار در پی کشتار مردم روستاها ی مرزنشین ایران و اسرای جنگی بود. در یک عملیات که ارتش عراق شکست سنگینی از رزمندگان اسلام خورده بود. با هلی‌‌کوپتر به صف اسرای ایرانی حمله می‌‌‌کند و آنها را به تیربار می‌ بندد. در زمستان سال1362 به دنبال شکست سنگینی که ارتش عراق از ایران متحمل می‌شود این فرمانده سفاک عراقی در استادیوم شهر العماره عراق، در مقابل چشمان مردم این شهر 400 سرباز عراقی را که از جبهه فرار کرده بودند، تیرباران می‌‌‌کند تا دیگران از آن عبرت بگیرند و کسی جرأت فرار از جنگ را نداشته باشد.

ژنرال احمد زیدان
یکی دیگر از این فرماندهان است. او فرمانده جبهه خرمشهر بود و به دستور او سربازان اشغالگر عراقی در دیوارهای خرمشهر نوشته بودند «ما آمده‌ایم که بمانیم» اماوقتی در خردادماه 1361 با حملات رعد آسای رزمندگان ایرانی رو‌به‌رو شد چاره‌ای جز فرار نداشت. او هنگام فرار در حالیکه لباس‌ها، پوتین‌ها و حتی کلاهش را دور انداخته بود و با یک شورت و زیرپوش در حال فرار بود روی مین رفت و کشته شد.
از فرماندهان دوران جنگ ارتش عراق، امروز تعدادی به وسیله صدام یا همرزمانشان کشته شده‌اند، تعدادی به کشورهایی مثل آمریکا و کشورهای عربی پناهنده شده‌اند و تعدادی هم گوشه نشین هستند.

خصوصیات رزمندگان ایران و سربازان عراقی
وقتی صحبت از جنگ می‌شود، کشته شدن، اسارت، مجروحیت، ویرانی و ده‌ها واژه‌ی ناخوشایند مثل اینها به ذهن انسان خطور می‌‌‌کند. طبیعی است، بشر در طول تاریخ از جنگ این تجربه را داشته است. ولی بر خلاف جنگ‌های دنیا، رزمندگان اسلام با گذشت، ایثارگری، جوانمردی و مهرورزی درمیان خود و حتی نسبت به دشمن، ناب‌ترین جلوه‌‌های معنوی و مردانگی را خلق کردند که تنها می‌شود در غزوات و نبردهای حضرت رسول (ص) و نبردهای حضرت علی (ع) با دشمنان اسلام سراغ آنها را گرفت.
شاید خیلی به واژه‌ی (فرهنگ جبهه) برخورد کرده باشید. جالب است مگر جبهه هم فرهنگ دارد. کشتن، کشته شدن، اسارت و ویرانی چه فرهنگی می‌تواند داشته باشد. اگر جنگ‌ها را جزئی از فرایند تمدن بشری بدانیم پس باید بپذیریم که جنگ هم فرهنگ دارد. یک طرف جنگ فرهنگش کشتن و فرار از کشته شدن به هر قیمت و وسیله است و حریصانه به دنبال کشتن بیشتر، گرفتن سرزمین بیشتر ، به دست آوردن غنایم بیشتر و خلاصه فتح تمام دنیاست و یک طرف هیچگاه در جنگ پیش‌قدم نمی‌شود. سعی می‌‌‌کند با استدلال و حرف‌های منطقی از جنگ و خونریزی جلوگیری کند. اگر هم مجبور به جنگ شد قوانین مربوط به جنگ را مراعات می‌‌‌کند، به غیر نظامی‌ها حمله نمی‌کند، جواب حمله را متناسب با میزان حمله‌ای که به او شده می‌دهد و بالاتر از همه‌ی این‌ها تمام کارهایش برای رضای خداست، اگر می‌کشد، دشمنان دین خدا را می‌کشد و اگر شهید می‌شود در راه گسترش دین خدا شهید می‌شود. حتماً شنیده یا خوانده‌اید که در یکی از جنگ‌های صدر اسلام ،
حضرت علی (ع) از کشتن یکی ازفرماندهان قدرتمندکفار منصرف شده و بلند می‌شود چند قدم از او دور می‌شود و سپس برمی‌گردد و او را به هلاکت می‌رساند.
وقتی علت را از ایشان سؤال می‌کنند می‌فرماید: «اگر آن موقع که او آب دهان بر صورتم انداخت او را کشته بودم می‌ترسیدم برای رضای خدا نباشد و به خاطر توهین او باشد.»
رزمندگان اسلام چون به احدی الحسنین اعتقاد قلبی داشتند با تمام وجود می‌جنگیدند و اگر نبود شجاعت رزمندگان ایران اسلامی، جنگ در همان ماههای اولیه با سقوط ایران به پایان می‌رسید. با هیچ منطق مادی نمی‌شود قبول کرد که خرمشهر روزها با صدوپنجاه رزمنده که سلاح‌های سبک مثل تفنگ کلاشینکف و ژ 3 دارند در مقابل 200 تانک عراقی و چند هزار نیروی مهاجم مقاومت کند. این اتفاق بیشتر به افسانه شبیه است.
رفتارهای رزمندگان ما در طول جنگ شبیه سربازان حضرت رسول(ص) بود با این تفاوت که سربازان حضرت محمد (ص) آن حضرت را از نزدیک می‌دیدند و با ایشان صحبت می‌کردند ولی رزمندگان ما 1400 سال اختلاف زمانی با آن موجود الهی داشتند. اگر امروز به آدمهای بزرگ گفته شود قبری برای خود بکن ویک شب پنج دقیقه داخل آن بخواب و با خدا مناجات کن، شاید بترسد. ولی در طول جنگ بچه‌هایی پانزده شانزده ساله‌ تا صبح در قبرهایی که برای خودشان کنده بودند با خدا مناجات می‌کردند، و لذت یک لحظه‌ی این مناجات‌ را با یک دنیا زرق و برق زندگی مادی عوض نمی کردند.
حاصل این عبادات و مناجات در عملیات و خطوط اول جنگ خود را نشان می‌داد. جوانان ونوجوانانی که سن اکثر آنها زیر 20 سال بود در شب عملیات با حمل چندین کیلو تجهیزات، اسلحه و ... کیلومترها دشمن را تعقیب می‌کردند. اگر جایی نیروهای عملیات کننده به میدان مین برخورد می‌کردند و امکان پاکسازی آن نبود و شرایط ایجاب می‌کرد هر چه زودتر آن میدان مین باز شود تا رزمندگان از آن عبور کنند، برای اینکه خود را روی مین‌ها بیندازند و با انفجار آنها راه را برای رزمندگان باز کنند دعوا بود. و همه داوطلب این کار بودند. اگر کسی خدا را به چشم خود نبیند آیا این کار را می‌تواند انجام دهد.
جبهه‌های ایران در طول هشت سال مثل یک جامعه پویا و زنده بشری حرکتی روبه رشد داشتند و در کنار نبرد با دشمن، آداب و رسوم، خلاقیت‌ها و شوخ طبعی و مسائل دیگر در آنجا مرسوم شده بود. درست مانند یک جامعه بشری که در حالت صلح زندگی دارد. در اینجا به چند موردازاداب ورفتاررزمندگان اشاره می‌شود:

ابتکارات
بچه‌های بسیجی شب‌ها با لباس‌های پاره آدمک درست می‌کردند و روی خاکریز می‌گذاشتند. صبح که هوا روشن می‌شد دشمن به خیال اینکه بسیجی‌ها را دیده است، آدمک‌ها را به رگبار و خمپاره می‌بست و بسیجی‌ها در سنگرهایشان به آنها می‌خندیدند.

نبرد بیل با موشک

در دفاع هشت ساله‌ی ملت ایران در مقابل دشمن غدار و حامیان بین‌المللی‌اش که او را به مدرن‌ترین سلاح ها، مجهز ساخته بودند، بسیار پیش آمده که رزمندگان بسیجی این مرزوبوم کمبود سلاح و ابزارهای جنگی را با ابتکارات بزرگ و کوچک خود جبران کرده‌اند.
داستان نبرد بیل و موشک، داستان کاربرد عملی یکی از این ابتکارها در صحنه‌ی نبرد است:
خط آرام است. از سنگر بیرون می‌آیم. گوشه‌ای از خاکریز را خلوت می‌بینم. آن سر خاکریز پرنده هم پر نمی‌زند. خودم را می‌کشم آن طرف ولو می‌شوم و نگاه را می‌دوزم به جاده‌ای که درست به وسط خاکریز ما می‌رسد. انتهایش که به افق چسبیده است و به تدارکات ما ختم می‌شود. نگاهم به یک وانت تویوتاست که روی جاده لک انداخته است و گرد و غبار را به دنبال خود به هوا می‌فرستد. چند روز است که عراقی‌ها دید خوبی روی جاده دارند. تا امروز توانسته‌اند چند ماشین ما را روی همین جاده بزنند. الان که تویوتا را روی جاده می‌بینم نگرانی‌ام بیشتر می‌شود چون عراقی‌ها با موشک تاو که از راه دور هدایت می‌شود. درست به وسط هدف می‌زنند. این تویوتا هنوز فاصله‌ی زیادی با خاکریز دارد که اول صدای شلیک موشک و پس از آن عبورش از روی خاکریز، مرا از جای می‌کند. موشک در یک لحظه به تویوتا می‌خورد و آن را به آتش می‌کشد. در این چند روز چند نفر از بچه‌ها داخل همین ماشین‌ها، شهید یا مجروح شده‌اند. این خط که ما از آن دفاع می‌کنیم، نقش مهمی در جلوگیری از سقوط آبادان دارد و ما ناچار هستیم به هر قیمتی که شده است. این خط را حفظ کنیم اما ناامنی جاده بلای جان ما شده است. به خاطر ناامنی جاده چند روزی است بی آب و آذوقه‌اییم. روز به روز وضعیت خط بحرانی‌تر می‌شود. دیگر ماندن در این خط امکان ندارد. کم کم بین بچه‌ها حرف می‌افتد که فرماندهان باید فکری برای تامین جاده بکنند یا این که خط را تغییر بدهند. امید چندانی برای ماندن در این خط پدافندی نداریم. یکی از بچه‌ها پیشنهادی مطرح می‌کند: بچه‌ها! چیزهایی درباره‌ی این موشک تاو دستگیرم شده است که اگر خدا بخواهد. شاید بشود با هم فکری و برنامه‌ریزی یک بلایی سر این موشک‌ها بیاوریم تا بتوانیم خط را حفظ کنیم.
می‌خواهیم بیشتر در این باره حرف بزند. او ادامه می‌دهد: چند روز پیش، از داخل سنگر، یکی از موشک‌های شلیک شده را دیدم و متوجه شدم یک سیم به پشت آن وصل است. فکر کردم اگر این سیم را قطع کنیم، حتماً موشک منحرف می‌شود.
حرف‌های او که تمام می‌شود، خنده‌ای از رضایت روی لب بچه‌ها می‌نشیند. قرار می‌گذاریم به محض عبور موشک از روی خاکریز، هر کدام از بچه‌ها با چوب و یا بیلی که در دست دارند سیم متصل به موشک را قطع کنند. قرار شد اولین آزمایش فردا صبح صورت گیرد. پس از هماهنگی با مقر تاکتیکی در آبادان، اولین ماشین تدارکات به طرف خط حرکت می‌کند. بچه‌ها با هر وسیله‌ای که در دست دارند به فاصله‌ی پنج شش متری در طول صدمتری خاکریز قرار می‌گیرند. سرو کله‌ی تویوتا روی جاده پیدا می‌شود. همه آماده اند. سکوت است و لحظه‌ای بعد صدای شلیک موشک از خط عراقی‌ها، خون را در رگ‌های ما می‌دواند و موشک از بالای خاکریز عبور می‌کند و بچه‌ها بیل و چوب را هر طوری هست به سیم گیر می‌دهند و آن را پاره می‌کنند و موشک کمی جلوتر از خاکریز گیج می‌خورد و می‌افتدو صدای الله اکبر، همه‌ی خاکریز ودشت را می‌لرزاند و ماشین تدارکات به خاکریز می‌رسد و ما بعد از چند روز گرسنگی و تشنگی دلی از عزا در می‌آوریم.

سوپر استاندارد در دام میله گردها
عراقی‌ها با تبلیغات فراوان اعلام کردند هواپیماهای سوپر اتاندارد فرانسوی که مجهز به موشکهای اگزوست هستند و قدرت و قابلیت فوق العاده‌ای در ردیابی و انهدام اهداف شناور در دریا را دارند به گونه‌ای که پس از شلیک به صورت اتوماتیک روی اهداف قفل شده و آن را تعقیب و منهدم می‌سازند، برای به زانو در آوردن ایران به کار خواهند گرفت و خبرگزاری‌های غربی نیز خبرهای زیادی را از توان و قابلیت‌ این هواپیماها مخابره کردند.
برای مقابله با این هواپیماهای جنگی جدید، جلساتی در قرارگاه دریای نوح نبی (ع) برگزار شد و کارشناسان نظامی ارتش و سپاه، ایده‌ها و پیشنهادات خود را اعلام کردند.
پیشنهاد یکی از رزمندگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به نام (حسین قاسمی) با توجه به ساده و کم هزینه بودن پذیرفته شد. ایده ایشان به این شکل بود که: مقدار زیادی میله گرد آهن نمره‌ی 14 و صفحات بزرگ شناور از جنس یونولیت تهیه شود و روی هر قطعه یونولیت شناور که طول و عرضش 3 متر در 2 متر بود، 30 الی 40 شاخه میلگرد را به صورت عمودی نصب کنند و بعد این قطعات خارپشتی شناور را در اطراف کشتی‌ها و شناورهایی که در خلیج فارس تردد می‌کنند، رها سازند. در اولین استفاده آزمایشی از این قطعات، موشک اگزوست شلیک شده از یکی از هواپیماهای سوپر اتاندارد که برای انهدام کشتی‌های ایرانی شلیک شده بود به جای اینکه به کشتی اصابت کند به یکی از همین قطعات شناور در اطراف کشتی خورد و آن را منفجر کرد.
موشکهای شلیک شده‌ی بعدی هم به همین شکل از کشتی منحرف شدند و حمله هوایی دشمن ناکام می‌ماند.
ابتکار مزبور تکمیل شد و در گستره‌ی وسیعی با موفقیت به کار برده شد. سوپر اتاندارد‌ها که در برابر این ابتکار موفق، ناکام شده بودند، اعتبار خود را از دست داده و صحنه جنگ دریایی خلیج فارس را ترک کردند.

آداب و رسوم
در جنگ و نبرد کسی نیست که به فکر آداب و رسوم ملی خود باشد و ذهن آنقدر مشغول است که حوصله‌ی پرداختن به این‌ها نیست. ولی رزمندگان ما در جبهه‌های نبرد به این چیزها هم توجه داشتند. به عنوان مثال در عید نوروز در هر سنگری که وارد می‌شدی سفره‌ی هفت سین پهن بود. اما هفت‌سین جبهه‌هامتفاوت بود، سیمونوف (نوعی تیربار) سیم‌چین، سیم خاردار و سیم تله انفجاری، سمبه (نوعی وسیله تنظیف اسلحه) و ... هفت سین سنگرهای رزمندگان اسلام در طول دوران پر افتخار دفاع مقدس بود.

شوخ طبعی‌ها
فضای شادابی که در جبهه‌ها حاکم بود هر غریبه و تازه واردی را به تعجب وامی‌داشت. طوری که انگارجنگ کاردوم رزمندگان است
سه نمونه از شوخی‌های رزمندگان اسلام:
- سیزده چهارده سال بیشتر نداشت. بچه‌ها به شوخی به او می‌گفتند: «با این سن و سال کم و جثه کوچک آمده‌ای اینجا چه کار؟» او در جواب می گفت: «هدف بزرگم کم و کاستی هیکلم را جبران می‌‌‌کند. !»
- پس از اشغال دوباره‌ی یکی از مناطق آزاد شده، توسط ارتش عراق، به عیادت دوستی رفتیم که مجروح شده بود. با خنده و شوخی به او گفتیم: «ماشاء الله، خسته نباشید، از اینکه منطقه را دودستی تحویل عراقی‌ها دادید متشکریم.» او در جواب ‌گفت: «مال حرام از گلوی ما پایین نمی رود، اصلاً مال بد بیخ ریش صاحبش!»
- چند قوطی کمپوت در دست داشت و خنده کنان به طرفم می‌آمد. پرسیدم: «در این زمانه‌ی کمبود کمپوت این همه کمپوت را از کجا آوردی.» گفت: «در حالی که دلم را گرفته بودم رفتم بهداری و به دکتر گفتم: آقای دکتر حالت تنوع! دارم. دکتر گفت چی داری؟ گفتم: حالت تنوع!!» دکتر بیچاره گفت: «من‌که نفهمیدم. ولی بگو چه کاری ازمن ساخته است؟» گفتم: «شما فقط لطف کنید چند قوطی کمپوت برایم نسخه کنید، خوب می‌شوم.» دکتر نسخه را نوشت و رفتم از تدارکات گرفتم.

رفتار ایرانی‌ها با اسیران عراقی

فرماندهان عراقی برای اینکه از تسلیم شدن سربازان عراقی به رزمندگان اسلام جلوگیری کنند، با ساخت فیلم‌هایی شکنجه‌های دروغین را در این فیلم‌ها به آنها نشان می‌دادند تا هرگز خود را تسلیم نیروهای ایران نکنند.
در سالهایی که جنگ بود و پس از آن کشور ما میزبان تعداد بسیاری از اسیران عراقی بود که به دستور حضرت امام (ره) با آنهامثل میهمان رفتار می‌شد.
خاطرات خوشی که بخش زیادی از آنها به صورت مکتوب باقی مانده حکایت از رفتار انسانی و اسلامی رزمندگان ما با اسیران عراقی دارد. اردوگاه‌های اسیران عراقی در ایران مانند پایگاه‌هایی بودند که سربازان و افسران عراقی را متناسب با تعالیم اسلامی و فرهنگ پویای علوی تربیت می‌کردند. چند خاطره از این اسیران بازگو کننده اوج انسانیت و بزرگواری مردم ما می‌باشد.

قیس جاسم محمد المند خوری
در اسارت زمان متوقف می‌شود، آرامش و سکون حاکم بر فضای اسارت، اسیر را مجبور به فکر کردن می‌‌‌کند. خاطرات اسارت هم طولانی است، یک عمر است، عمر یک انسان و من فقط خاطرات مهم و به یاد ماندنی را می‌نویسم. خاطراتی از یکی از بیمارستانهای تهران، از خدمات پزشکی و از هدایایی که ملاقات کنندگان به من هدیه کردند و مهربانی‌هایی که از آنها دیدم.
یک روز که باید یک عمل جراحی روی بدن من انجام می‌شد و نیاز شدیدی به خون داشتم، کسی را به سازمان انتقال خون فرستادند که خون مورد نیاز را بیاورد، اما چون گروه خون مورد نظر پیدا نشد، دست خالی برگشت.
پزشک متخصص به من نگاه کرد. نگاهش طولانی و همراه با محبت بود. سپس به پزشک دیگر گفت: «خون لازم را از من بگیرید و به او بدهید تا عمل راانجام دهم.)) نزدیک من خوابید و از او خون گرفتند و خونش را به من تزریق کردند.
از اینکه یک پزشک متخصص که سنش هم زیاد بود اینقدر بزرگوار است، خیلی تعجب کردم، فقط توانستم از او تشکر کنم.
وضعیت بیماری من به گونه‌ای بود که من تحرک زیادی نداشتم و به همین علت از این موقعیت استفاده کردم وبه قرائت قرآن مشغول شدم. مدت طولانی با قرآن انس گرفتم و خودم را وادار کردم به حفظ آیاتی از قرآن کریم.

عباس الکعبی
در اردوگاه تختی بودیم که خبر وفات حضرت امام خمینی (قدس سره) را شنیدیم، این خبر خیلی ناراحت کننده بود. با شنیدن این خبر نه تنها ما که تمام مسلمانان در ماتم فرو رفتند، در حالی که از تلوزیون مراسم باشکوه و بی‌نظیر تشییع پیکر مطهر ایشان را می‌دیدیم، به شدت اشک می‌ریختم. کسی که ما را میهمان خطاب کرده بود، از دنیا رفته بود و ماحقیقتاً یتیم شده بودیم. التیام اندوه من زمانی بود که به اردوگاه کهریزک منتقل شدم، در آنجا هر روز می‌توانستیم مقبره‌ی متبرکه‌ آن حضرت را از نزدیک مشاهده کنیم.
من هر گاه به مرقد شریف امام خمینی (ره) نگاه می‌کردم بی‌اختیار این آیه شریفه را زمزمه می‌کردم. «ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء‌ عند ربهم یرزقون.»
رفتار ما با اسرای عراقی به گونه‌ای بود که آنها خود را اسیر نمی‌دانستند. فعالیت‌های هنری و فرهنگی، آموزش‌های فنی و حرفه‌ای و فراهم کردن امکان تفریحات سالم، دعوت از خانواده‌های اسیران عراقی و ایجاد شرایطی که آنها بتوانند با فرزندان یا پدران اسیرشان در ایران ملاقات کنند، از جمله کارهایی بود که برای اسیران عراقی انجام می‌شد.
این رفتارهای بزرگوارانه با اسیران عراقی باعث شد که هر کدام از آنها در هر جای دنیا که هستند، به عنوان یکی از طرفداران و در واقع سربازان انقلاب اسلامی ایران باشند.

رفتار عراقی‌ها با اسیران ایرانی
شکنجه‌های روحی وجسمی

ازشیوه‌های غیرانسانی عراقی‌ها در برخورد با اسرای ایرانی شکنجه بود. آنها اسرای ماراکه هیچ نوع وسیله یا امکان دفاع ازخودنداشتند، با وحشیانه‌ترین روش‌ها مورد شکنجه‌ی روحی و جسمی قرارمی‌دادندکه اوج حقارت ونامردی بعثی‌ها را نشان میدهد.
یکی ازروشهای شکنجه‌ی عراقی ها این بود که روزها به اسیران ایرانی غذا نمی‌دادند و آنها را گرسنه نگه می‌داشتند یا این که غذای زیادی به آنهامی‌دادند و مجبور می‌کردند که آن همه غذا را بخورند و از دستشویی رفتن اسیران جلوگیری می‌کردند.
- قطع ارتباطات اسیران با دنیای خارج از زندان، طوری که اسیران ایرانی سالها فقط سربازان عراقی را می‌دیدند و دیدن موجودی غیر از آن سربازان بر ایشان غیر قابل تصور بود.
یکی از آزادگان نقل می‌کرد روزی یکی از سربازان عراقی چند مرغ و خروس آورد داخل حیاط اردوگاه، اسیران ایرانی به سوی مرغ و خروس‌ها هجوم آوردند که آنها را ببینند. برایمان تعجب آور بود که مگر در این دنیا موجودی جز سربازان عراقی وجود دارد! باور کنید خدا خدا میکردیم غیر از سربازان عراقی موجود دیگری، خرس ، گاو یا خری را می‌دیدیم.
- عدم رسیدگی به نظافت و بهداشت اردوگاه‌های اسیران ایرانی ، شیوه‌ی دیگر شکنجه ی عراقی‌ها ‌بود آنها به وضع نظافت و بهداشت اسرای ایرانی رسیدگی نمی‌کردند. به دلیل عدم رسیدگی و مداوای حاصل از این بی‌توجهی به بهداشت، تعدادی از رزمندگان ما در دیار غربت مظلومانه به شهادت رسیدند، در حالی که با داروهای معمولی بیماری‌های آنان قابل درمان بود.
- تونل وحشت یکی دیگر از شکنجه‌هایی بود که عراقی‌ها انجام می‌دادند به این ترتیب که تعداد 20 تا 40 نفر از سربازان عراقی در دو ستون با در دست داشتن کابل، چوب، شیلنگ و باطوم می‌ایستادند و اسیران ایرانی باید از وسط این دو ستون رد می‌شدند. در حین عبور اسیر از بین دو ستون او را بی‌رحمانه و وحشیانه کتک کاری می‌کردندکه باعث شکستن دست، سر و زخمی شدن اسیران ایرانی می‌شد.
اسیران ایرانی در اردوگاه‌های عراق در شبانه روز فقط یکبار اجازه استفاده از دستشویی را داشتند.
- اجبار اسیران ایرانی به تماشای فیلم‌های مبتذل نیز یکی دیگر از روش‌های شکنجه عراقی‌ها بود و اگر کسی در حین پخش اینگونه فیلم‌ها سرش را پایین می‌انداخت یا از نگاه کردن به فیلم خودداری می‌کرد مورد شکنجه و اذیت سربازان عراقی قرارمی‌گرفت.
رذالت و پستی و حیوان صفتی بعثی‌های عراقی به حدی بود که در جایی که نمی‌توانستند از اسیران ایرانی اطلاعاتی بگیرند، آنها را در گروه‌های هفتاد نفری یا بیشتر لخت می‌کردند و حتی اجازه پوشیدن شورت را هم نمی‌دادند و در یک اطاق کوچک که به سختی ظرفیت آنها را داشت و تا ارتفاع 20 یا 30 سانتیمتری انباشته از چرک و خون و ادرار بود،ساعتها سرپا نگه می‌داشتند. و صدها نوع شکنجه‌ی دیگر.
به پاس دلاوری‌های و پایمردی‌های افسانه‌ایی اسرای ایرانی در زندانهای مخوف و وحشتناک عراق به این اسطوره‌ها لقب
«آزادگان» داده‌اند.
ذکر یک مورد از شکنجه‌های آمریکائی‌ها در مورد اسیران ایرانی که در جنگ خلیج فارس به اسارت آنها در آمده بودند نیز نشان دهنده‌ی اوج وحشیگری و حیوان صفتی این به اصطلاح انسان‌های متمدن است.

پاسدار وظیفه علی ایوانی باقری
وقتی مشغول گشت زنی بودیم، بالگردهای آمریکایی آمدند و شناور (قایق) ما را مورد تهاجم قرار دادند. شناور ما از عقب آتش گرفت. دکمه شلیک مینی کاتیوشا را فشار دادم، یک گلوله شلیک شد. دیگر نتوانستم بیشتر بزنم. بعد خود را از شناور که آتش گرفته بود داخل آب انداختم.
وقتی شناور غرق شد، بالا آمدم، هر دو دستم سالم بود، بالگرد بالای سرم همه جا را به رگبار می‌بست. برای اینکه در امان باشم، به زیر آب میرفتم. پس از مدتی که د رآب شناور بودم. ناوچه‌ی آمریکایی آمد و سربازان آمریکایی مرا از آب به عرشه ناوچه کشیدند، دست و پایم را بستند و کیسه‌ای روی صورتم انداختند تا جایی را نبینم. مرتب با پوتین و به شدت به پای تیرخورده‌ام لقد می‌زدند. درد و فشار زیادی را تحمل کردم تا به ناو رسیدیم. بازجویی شروع شد. من به زبان عربی به آنها گفتم: عرب زبان هستم و فارسی بلد نیستم. د رهمین حال یکی از آمریکائی‌ها بی‌رحمانه لقدی به کمرم زد که درد تمام اعضای بدنم را گرفت. یکی از برادران که او را هم به ناو آورده بودند، صدا زد: باقری، باقری. آمریکائی‌ها متوجه شدند فامیل من باقری است.
سؤال کردند: «درجه‌ات چیست؟» به عربی به آنها گفتم: «نمی‌فهمم.» در جواب گفتند: «دروغ می‌گویی، کاری می‌کنیم که به حرف بیایی.»
سپس مرا به دستشویی بردند و یک پارچ پر از آب و پودر رختشویی به من دادند تا بخورم. وقتی امتناع کردم، چهار نفر نظامی غول پیکر مرا گرفته و دهانم را باز کردند و پارچ آب و کف را به زور به دهانم ریختند. شکمم باد کرد و حالت تهوع پیدا کردم. حالم به قدری بد بود که تا چند روز بالا می‌آوردم. پس از دو روز دوباره دژخیمان غول پیکر آمریکایی به سراغم آمدند و از من اطلاعات خواستند، اما من با آنها عربی صحبت می‌کردم. که باعث شدت خشم آنها می‌شد.
مأموران امنیتی دوباره مرا به دستشویی بردند به طرز فجیعی یک میخ ده سانتی را در کمرم فرو کردند. اما باز حرفی نزدم و چیزی دستگیرشان نشد. بعد از اینکه از من ناامید شدند و خودشان هم خسته، مرا به حال خودم رها کردند و رفتند.
در تمام این مدت یاد و ذکر خدا بود که باعث تقویت روحیه ی من و استقامت در برابر یانکی‌ها می‌شد. در آخرین روزهای بازجویی، خفاشان آمریکایی برای اینکه آخرین ضربه ی خودشان را به پیکر مجروحم وارد سازند.
باز مرا به دستشویی ناو بردند و به شکم روی کف آنجا خواباندند، در حالیکه بدنم را با فشار گرفته بودند، یکی از آنها ماهیچه‌ی بازوی دست چپم را به وسیله دستگاهی کشید، بعد با یک کلت بادی به بازوی چپم شلیک کرد. پس از این عمل باز هم مرا رها نکردند. بی‌رحمانه با چاقو به دستم می‌زدند. وقتی از گرفتن اطلاعات از من ناامید شدند، با چاقو ماهیچه‌ی دستم را بریدند و مرا با انبوهی از درد و رنج به حال خود رها ساختند.
روزی که قرار بود افراد صلیب سرخ بیایند، جراحات بدنم را کمی پانسمان کردند. یکی از افراد صلیب سرخ آمد و به واسطه‌ی مترجم به من گفت: «می‌خواهیم شما را تحویل ایران بدهیم.» پس از چند روز تحمل درد و رنج به خاطر خدای بزرگ، باشنیدن‌این خبر احساس وجد و خوشحالی در من به وجود آمد. وقتی ورقه‌هایی را صلیب سرخی‌ها به ما دادند و امضاء‌ کردیم و در آخرین لحظات که می‌خواستیم ناو آمریکایی را ترک کنیم، یکی از آمریکائی‌ها که از ما به شدت ناراحت بود، به مترجمش گفت: به اینها بگو که دیگر در خلیج فارس پیدایشان نشود.
من هم گفتم: خدا لعنت کند پدرت را، فردا در آبهای خلیج فارس نگاه کن و ببین چه خبر است! 
اینها نمونه‌ای از رفتارهای حیوانی کسانی است که امروز مدعی رهبری جهان به سوی دمکراسی وحقوق بشر هستند.
تعدادی از جاسوسان آمریکا مدتی به عنوان اسیر در جمهوری اسلامی ایران نگهداری می‌شدند و کمترین بی‌حرمتی و شکنجه‌ای به آنها نشد. این تفاوت فرهنگ اسلامی و ایرانی است با فرهنگ‌های دیگر.

منبع: کتاب زنگ تاریخ تألیف علی اکبر رئیسی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۱/۱۴
عمارها

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی