۱۹ دی ۸۹ ، ۲۳:۱۷
:. شیطان و عمار یاسر .:
چنان چه وارد شده : در یکى از سفرها، که حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم با اصحاب خود مى رفتند، آب آنان تمام شد. آن حضرت به ((عمار)) فرمود: برو از چاهى که در فلان موضع بیابان است آب بیاور.
وقتى ((عمار)) کنار چاه رسید، مى خواست آب بردارد، شیطان آمد و گفت : نمى گذارم از این چاه آب بردارى ! زیرا چاه مسکن شیاطین است .
((عمار)) در برابرش ایستاد و با او در افتاد. با یک حمله شیطان را بر زمین زد. سنگى برداشت و با آن بینى شیطان را شکست . وقتى روى سینه او نشست ، دید بسیار لاغر و رنجور است .
پرسید: آیا همه شیاطین چنین لاغراند؟ در جواب گفت : بعضى از شیاطین چاق و بعضى لاغرند، من هم که چنین لاغرم بر انسانى موکل هستم که موقع خوردن غذا ((بسم الله )) مى گوید و من نمى توانم از غذاهاى او بخورم ، از این رو لاغر شده ام .
سپس گفت : اى ((عمار))! از روى سینه من بلند شو تا بار دیگر کشتى بگیریم ، اگر این دفعه نیز مرا به زمین زدى چیزى به تو یاد مى دهم که از آن نفع ببرى .
((عمار)) از روى سینه او بلند شد و کشتى گرفتند. این بار هم شیطان را بر زمین زد و گفت : چیزى را که به من قول دادى ، بگو. شیطان گفت : اى ((عمار))! بدان در هر خانه اى که قرآن خوانده شود به خصوص ((آیه الکرسى )) شیاطین از آن فرار مى کنند.
((عمار)) یاسر او را رها کرد و مشک خود را پر آب نمود و برگشت خدمت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم ، و داستان را براى آن حضرت تعریف نمود.(538)
۸۹/۱۰/۱۹